شاید فردا

به وبلاگ من خوش اومدید

شاید فردا

به وبلاگ من خوش اومدید

خانه ای رو به دریا






 
صبح با صدای تلاطم امواج دریا چشم ها را گشود به اطراف نگاه کرد

 

کسی نبود او بود و خودش در کلبه ای چوبی با پنجره ای رو به دریا

 

به طرف پنجره دوید و آن را گشود  "وای خدای من چه زیبا"

 

در یا به ظاهر

 

آرام بود ولی درونی جوشان و پر جنب و جوش داشت

 

امواج انگار

 

می خواستند از هم سبقت بگیرند ازبازی امواج خنده اش گرفت

 

چقدر زیبا.....

 

 

با هر چنگی که مرغ ماهیخوار به دریا می زد برای شکار٬

 

دریا انگار

 

از حریم خود دفاع می کرد می غرید و می خروشید

 

و

 

لحظه ی فرار مرغان چه دیدنی بود

 

از خانه خارج شد

 

به سوی ساحل رفت شن های نزدیک دریا

 

خیس خیس بودند

 

همانجا نشست پاهایش را روی ماسه ها ٬ رو به دریا

 

گذاشت آب ها که مسافر امواج بودند به پاهایش ضربه می زدند انگار

 

این کارش را بی ادبی به دریا میدانستند

 

اما او بی خیال قلم را در دست فشر د و روی تکه ای از کاغذ نوشت :



کلبه ای رو به دریا ٬ خانه ای ساحلی

 

 

تجسم کنید خانه ای رو به دریا با زیبایی ها دریا و صدای امواج ٬

 

از خواب برمی خیزی و

 

طلوع زیبای خورشید و اشعه های هفت رنگش را که مانند تیری رو به در یا

 

نشانه گرفته شده را تماشا می کنی در غروب هم خورشید با انواری طلایی

 

و سرخ گون با زمین خداحافظی میکند و چشم اندازی  زیبا و سرگرم کننده را فراهم

 

می آورد

 

در رویای شاعران و نویسندگان داشتن چنین خانه ای آرزوست

 

چرا؟؟؟

 

زیرا دریا با رنگ آبی که موجب آرامش می شود می تواند زمینه خوبی

 

برای داستان ها و اشعار زیبا و خیال انگیز داشته باشد

 

اگر چنین خانه ای داشتیم

 

چه می شد ؟

 

این زیبایی ها و آرامش ٬ گاهی هم عصبانیت و غرش دریا بود که هر روز شاهد

 

آن بودیم دریا وقتی می غرد ٬

 

می خروشد عصبانی و از خود راضی می شود

 

و حتی گاهی اوقات که باعث می شود از او بترسیم هنوز هم زیباست

 

و اما من دریا را با آرامشش و جوش و خروشش و تمامی زیبایی هایش

 

دوست دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد